|
Dreaming Dreams No Mortal Ever Dared To Dream Before |
کار به جایی رسیده که دیگه از خش خش برگا زیر پاهام خوشحال نمیشم. دیگه راهم رو کج نمیکنم که برگای بیشتری رو له کنم. دیگه حتی برگ ها رو له نمیکنم، صرفاً از روشون رد میشم.
حتی به جایی رسیده که وقتی بارون میاد دلم نمیخواد برم رو پشت بوم. حتی نمیخوام پنجره رو باز کنم تا صدای بارون و بوی بارون بیاد تو اتاقم. حتی دستم رو نمیچسبونم به پنجره که سردی هوا رو حس کنم. فقط بیشتر میچسبم به دیوار بغل تختم و بیشتر زل میزنم به دیوار. بیشتر غصه میخورم. بیشتر تر.